سفارش تبلیغ
صبا ویژن
<
 
منتظران مهدی (عج)
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
پنج شنبه 92/2/5 :: 9:20 عصر

محو سخنان حاج همت بودم که در صبحگاه لشگر با شور و هیجان و حرکات خاص سر و دستش مشغول سخنرانی بود . مثل همیشه آنقدر صحبت های حاجی گیرا بود که کسی به کار

دیگری نپردازد. سکوت همه جا را فرا گرفته بود و صدا فقط صدای حاج همت بود و گاهی صدای صلوات بچه ها . تو همین اوضاع صدای پچ پچی توجه ها را به خود جلب کرد. صدای یکی از

بسیجی های کم سن و سال لشکر بود که داشت با یکی از دوستانش صحبت می کرد. فرمانده دسته هر چی به این بسیجی تذکر داد که ساکت شود و به صحبت های فرمانده لشکر گوش

کند، نوجهی نمی کرد . شیطنتش گل کرده بود مثلاً می خواست نشان بدهد که بچه بسیجی از فرمانده لشکرش نمی ترسد . خلاصه فرمانده دسته یک برخوردی با این بسیجی کرد . سر و

صدا کار خودش را کرد تا بالاخره حاج همت متوجه شد و صحبت هایش را قطع کرد و پرسید " برادر ! اون جا چه خبره ؟ یک کم تحمل کنید زحمت رو کم می کنیم . " کسی از میان صفوف به

طرف حاجی رفت و چیزی در گوشش گفت . حاجی سری تکان داد و رو به جمعیت کرد و خیلی محکم و قاطع گفت : "آن برادری که باهاش برخورد شده بیاد جلو ."بسیجی کم سن و سال

شروع کرد سلانه سلانه به سمت جایگاه حرکت کردن . حاجی صدایش را بلند تر کرد : "بدو برادر ! بجنب "بسیجی جلوی جایگاه که رسید، حاجی محکم گفت: "بشمار سه پوتین هات را در

بیار " بعد شروع کرد به شمردن. بسیجی کمی جا خورد و سرش را به علامت تعجب به پهلو چرخاند . حاجی کمی صداش رو بلند تر کرد و گفت:" بجنب برادر ! پوتین هات " بسیجی خیلی آرام

شروع به باز کردن بند پوتین هایش کرد ، همه شاهد صحنه بودند . بسیجی پوتین پای راستش را بیرون کشید، حاجی خم شد و دستش را دراز کرد و گفت : " بده به من برادر ! " بسیجی یکه

ای خورد و بی اختیار پوتین را به دست حاجی سپرد . حاجی لنگ پوتین را روی تریبون گذاشت و دست به کمرش برد و قمقمه اش را در آورد . در آن را باز کرد و آب آن را درون پوتین خالی کرد .

همه هاج و واج مانده بودند که این دیگر چه جور تنبیهی است؟ حاجی انگار که حواسش به هیچ کجا نباشد ، مشغول کار خودش بود و یک دفعه پوتین را بلند کرد و لبه آن را به دهان گذاشت و آ

ب داخلش را نوشید و آن را دراز کرد به طرف بسیجی و خیلی آرام گفت:" برو سر جایت برادر!" بسیجی که مثل آدم آهنی سر جایش خشکش زده بود پوتین را گرفت و حاجی هم بلند و طوری

که همه بشنوند گفت: " ابراهیم همت! خاک پای همه شما بسیجی هاست. ابراهیم همت توی پوتین شما بسیجی ها آب می خوره، ابراهیم همت از همه شما التماس دعا داره. جوان

بسیجی یک دفعه مثل برق گرفته دستش را بالا برد و فریاد زد: برای سلامتی فرمانده لشکر حق صلوات .و انفجار صلوات ، محوطه صبحگاه را لرزاند.




موضوع مطلب :
موضوعات
پیوندها
امکانات جانبی

بازدید امروز: 41
بازدید دیروز: 118
کل بازدیدها: 163393

عاشقانه
تصاویر زیباسازی نایت اسکینز پخش زنده حرم
روزشمار محرم عاشورا

استخاره با قرآن
استخاره با قرآن

 
 
 
Susa Web Tools